امام سجاد علیه السلام با دختران زهراء سلام الله علیهم تو خرابه نشسته بودند ، عموما بزرکان اهل بیت اطهار اکثر اوقات رو بدیوار مینشستند که کسی متوجه صورت مبارکشان نشود ،، اما اطفال داخل خرابه و بیرون خرابه رفت و آمد میکردند ،
چشم رقیه خاتون افتاد به دختری که دستش تو دست باباش بود ، ایستاد یک نکاه حسرت آمیز کرد ، و به فکر بابا افتاد ، بسرعت آمد خدمت عمه اش زینب سلام الله علیها ، ( عمه بابای من کو ؟ ) زینب فرمود عمه جان بابات رفته بمسافرت ، کمی ساکت شد ، دوباره آمد ، (عمه بابام کی از سفر بر میکرده ؟) عمه زینب ، دست به آسمان بلند کرد و فرمود
( بنکر به دل شکسته اش یا الله ... دستم نرسد به جاره ای یا الله )
رقیه خاتون فرمود
( فلک ز هرکه تفحص کنم کجاست بدر ... دهد جواب مخور غم که رفته است سفر
( مکر که هر که سفر بر نمیکردد ... مکر که شام غریبان سحر نمیکردد )
عمه جان ، من بابام میخام ، بابام حسین از تو میخام
زینب خاتون ، سر رقیة را بدامن کرفت ، و فرمود ، عمه جان کمی بخواب که بابا خاهی دید ، در عالم خواب ابا عبدالله الحسین علیه السلام آمد و سر رقیه خاتون در آغوش کرفت ،
( منم حسین تو بابا که آمدم ز سفر )
بعد فرمود ( ناله ات از جیست ای جان بدر )
رقیه فرمود( ای بدر مینالم از درد کمر )
بابا نبودی تازیانه زدند به بهلویم ، در بیابان از شتر افتاده ام ، بابا مرا میبر به همراه خود ، امام فرمود ، دخترم ساعتی دیکر میهمان من خاهی بود
رقیه از خواب بیدار شد ، و در آغوش عمه زینب جا کرفت ، و کفت عمه ، بابای من بیوفا نبوده ، آمد جرا مرا نبرد ، کریه و زاری اهل بیت بلند شد ، یزید علیه اللعنه شنید ، و برسید که این آه ناله ها از کیست ، ندیم خادم یزید کفت ، از دختر سه ساله ای ابا عبدالله است ، بدرش میخاهد ، یزید کفت ، ( رقیه بجه است ، سر بدرش ببرید تا ببیند ) ندیم سر مبارک ابا عبدالله به طشت طلا کذاشت و آمد به طرف خرابه
( که ای کروه غریبان سر حسین آمد )
زنها و کودکان به کریه و زاری افتادند ، و به سر و سینه زدند ، رقیه خاتون فرمود ، عمه من که کرسنه نبودم ، من طعام از کسی نخاسته ام ، عمه زینب فرمود ، عمه ( این همان است که بر سینه او جای تو بود ) ، این سر بابات حسین است
رقیه خاتون سر بدر را در آغوش کرفت و فرمود ، بابا ، جه کسی از کوجکی مرا یتیم کرد ، بابا جه کسی رکهای مبارک تو برید ، بابا بابا بابا ... و دار فانی را وداع گفت .
رقیه (ع) در عاشورا
در بعضی روایات آمده است: حضرت سکینه (ع) در روز عاشورا به خواهر سه سالهای ( که به احتمال قوی همان رقیه (ع) باشد ) گفت : « بیادا من پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود».
امام حسین(ع) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه (ع) صدا زد: « بابا! مانعت نمیشوم. صبر کن تا ترا ببینم». امام حسین(ع) او را درآغوش گرفت و لبهای خشکیدهاش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که:
العطش العطش، فان الظما قد احرقنی بابا بسیار تشنهام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است. امام حسین (ع) به او فرمود « کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم ». آنگاه اما، حسین(ع) برخاست تا به سوی میدان برود، باز هم رقیه(ع) دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: یا ابه این تمضی عنا؟
بابا جان کجا میروی؟ چرا از ما بریدهای؟ امام (ع) یک بار دیگر او را درآغوش گرفت وآرام کرد و سپس با دلی پر خون از او جدا شد
آخرین دیدار امام حسین(ع) با حضرت رقیه(ع)
وداع امام حسین(ع) در روز عاشورا با اهل بیت(ع) صحنهای بسیار جانسوز بود، ولی آخرین صحنه دلخراش وجگر سوز، وداع ایشان با دختری سه ساله بود که ذیلا میخوانید:
هلال بن نافع، که از سربازان دشمن بود، میگوید: من پیشاپیش ضعف ایستاده بودم . دیدم امام حسین(ع)، پس از ودع با اهل بیت خود، به سوی میدان میآید. در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گامهای لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسین(ع) شتافت و خود را به آن حضرت رسانید .آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد : یا ابه! انظر الی فانی عطشان .
بابا جان، به من بنگر، من تشنهام.
شنیدن این سخن کوتاه ولی جگر سوز از زبان کودکی تشنه کام، مثل آن بود که بر زخمهای دل داغدار امام حسین (ع) نمک پاشیدهباشند . سخن او آنچنان امام حسین(ع) را منقلب ساخت که بی اختیار اشک از دیدگانش جاری شد . با چشمی اشکبار به آن دختر فرمود:
الله یسقیک قانه وکیلی . دخترم، میدانم تشنه هستی خدا ترا سیراب میکند؛ زیرا او وکیل و پناهگاه من است.
هلال میگوید: پرسیدم« این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین(ع) داشت؟»
به من پاسخ دادند: او رقیه (ع) دختر سه ساله امام حسین(ع)است
: