درد من کشته ی شمشیر بلا میداند# سوز من سوخته ی داغ جفا میداند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند# همه کس حال من بی سر و پا میداند
پاکبازم، همه کس طور مرا میداند# عاشقی همچو منت نیست، خدا میداند
چاره ی من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت# چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت# گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت# نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت
از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم
لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم
چند در کوی تو باخاک برابر باشم؟# چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟ # از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم؟
میروم تا بسجود بت دیگر باشم# باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم
خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش، تحمل تا کی؟
سبزه ی دامن نسرین تورا بنده شوم# ابتدای خط مشکین تورا بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تورا بنده شوم #گره ابروی پر چین تورا بنده شوم
حرف نا گفتن و تمکین تورا بنده شوم# طرز محبوبی و آیین تورا بنده شوم
الله، الله، ز که این قاعده آموخته ای؟
کیست استاد تو، اینها ز که آموخته ای؟
اینهمه جور که من از پی هم میبینم# زود خود را به سر کوی عدم میبینم
دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم # همه کس خرم و من درد و الم میبینم
لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم#هستم و آزرده و بسیار ستم میبینم
خرده بر حرف درشت من آزرده نگیر
حرف آزرده درشتانه بود، خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم# از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم# همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم# خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی، سهل است
سوی تو گوشه ی چشمی ز تو گاهی سهل است