سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار 1388 - خا د م
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زن در ادیان توحیدی و غیر‌توحیدی و نیز در ملل متمدن و غیر‌متمدن، به صورت‌های مختلفی ارزش‌گذاری شده است. در‌آیین تحریف شده یهود، برای زن هیچ‌گونه شخصیت و منزلتی قائل نبودند. البته بی‌شک تمام پیامبران مدافع ارزش و مقام زن و مخالف ستم به او بوده‌اند، ولی قانون‌های تحریف شده کتاب‌های مقدس، سبب شد در آیین یهود، زن و دختر را مایه ننگ بدانند. در آموزه‌های «تلمود» درباره برتری پسر بر دختر گفته شده که پسر، عصای پیری والدین است و در زمان پیری و ضعف می‌تواند آنها را یاری کند و نیز می‌تواند دانشمندی پرآوازه شود و آرزوی پدر و مادر را برآورده سازد، اما دختر گنجینه نگرانی‌آور برای پدر است و پدر همواره نگران اوست که مبادا در کودکی او را فریب دهند یا در نوجوانی و بلوغ از جاده عفاف منحرف شود یا در بزرگسالی بی‌همسر باقی بماند.[1]
این عقیده خرافی که برگرفته از آموخته‌های کنونی تحریف‌یافته یهودیت است، در طول حیات‌این‌ آیین حاکم بوده. از «سفر تثنیه» یهودیان استفاده می‌شود که شهادت و سوگند زنان پذیرفته نیست.[2]
یهودیان زن را حیوانی می‌دانند که بیشتر از دیگر حیوانات به انسان شباهت دارد و در واقع برزخی میان انسان و حیوان به شمار می‌آید.[3]
یهود (خدای یهود) در آخرین بند از فرمان‌های ده‌گانه‌اش که به قول مشهور برای موسی(ع) فرستاده، زنان را در ردیف چهارپایان و اموال منقول قرار داده است. بر این اساس، قوم یهود مانند همه اقوام جنگ‌جو، زن را مایه مصیبت و بدبختی می‌دانستند و او را فقط به این دلیل تحمل می‌کردند که یگانه منبع تولید سرباز بود.[4]
جالب‌تر‌اینکه مردان یهودی در دعای صبحگاهی، از خداوند تشکر می‌کنند که آنها را زن نیافریده است.[5]
در دین تحریف شده یهود، دختر، کالایی است که می‌توان آن را در هنگام تنگ‌دستی فروخت. سنت غلط خرید و فروش دختران، در قوم بنی‌اسرائیل رواج زیادی داشته است.[6]
آیین حضرت عیسی مسیح(ع) نیز گرچه سراسر مهربانی و رحمت است و در آن به مدارا با زنان سفارش شده، ولی پس از تحریف، ارزش زن در آن بسیار پایین آمد.
بنابر آموزه‌های موجود مسیحیت، زن شری ضروری، وسوسه‌ای طبیعی، مصیبتی نیکو، خطری خانگی، جذبه‌ای نابودکننده و آسیبی رنگارنگ است. او همان «حوای مجسم» است که آدم را از فردوس برین محروم ساخت و هنوز آلتی در دست شیطان است تا مردان را بفریبد و آنان را به دوزخ بکشاند. از‌این‌رو، کلیسا، زن را بی‌ارزش و او را موظف به اطاعت از مرد می‌داند، زیرا مرد شبیه خداوند آفریده شده است. بنابر‌این، در آموزه‌های‌این دین زن موجودی ناقص، کنیز و برده‌ای در خدمت مرد است که مرد همواره باید خود را از شر او در امان نگه دارد.[7]
کشیشان فرانسوی در سال 586 میلادی کنگره‌ای تشکیل دادند تا با بحث و گفت‌وگو به نتیجه رسند که‌آیا زن نیز مانند مرد انسان و دارای روح است و می‌تواند مانند مرد عبادت کند و‌آیا شایستگی ورود به بهشت را دارد با خیر؟! در پایان کنگره، آنها به‌این نتیجه رسیدند که زن انسان است، ولی برای خدمت به مرد آفریده شده و زن موجودی فانی است و جاودانگی ندارد.[8]
توماس آکویناس، دانشمند و روحانی برجسته مسیحی، ارزش و مقام زن را به مرحله‌ای پایین‌تر از حد تصور رساند و با مطرح کردن مسئله رابطه جنسی زن و شیطان، زن را کفو شیطان خواند. وی همچنین معتقد بود که زن با نخستین ویژگی طبیعت، یعنی کمال‌جویی ناسازگار و با دومین ویژگی؛ یعنی گندیدگی، فرتوتی و بدشکلی هماهنگ است.
دیدگاه کلیسای کاتولیک پیرامون ارزش زن، به روشنی در سخنان فیلسوف مشهور انگلیسی، برتراند راسل، آمده است. وی معتقد بود زن به صورت دروازه جهنم و‌ ام‌الفساد جلوه کرد. از‌این‌رو، باید از فکر زن بودن خویش شرمنده باشد و به خاطر لعنتی که به‌این جهان آورده مدام، در توبه و نوحه به سر برد. باید از لباس خود شرمنده باشد، زیرا یادگار سقوط اوست.
زن در تمدن‌های مختلف نیز احترام و منزلت ویژه‌ای نداشت. در یونان که از درخشان‌ترین و گسترده‌ترین تمدن‌های روزگار خویش به شمار می‌آمد، زن در تمام جنبه‌های زندگی پست و ذلیل بود. در‌این تمدن وی جزو کالاهای تجاری برای خرید و فروش به بازار عرضه می‌شد و بعد از فوت همسر حق زندگی نداشت. بسیاری از یونانی‌ها زن را موجودی پلید و حاصل عمل زشت شیطان می‌دانستند. رومی‌ها و برخی از یونانیان بر‌این باور بودند که زن روح انسانی ندارد و روح انسانی فقط در مرد قرار داده شده است.[9] سقراط، حکیم نامدار یونانی، وجود زن را سرچشمه سقوط بشر می‌دانست و فیثاغورث، دیگر دانشمند یونانی، به وجود اصلی‏‏ِ خوب معتقد بود که نظم، نور و مرد را آفریده و اصلی بد که آشوب، تیرگی و زن را پدید آورده است. ارسطو نیز زن را مرد ناکام خطای طبیعت و حاصل نقصی در آفرینش می‌دانست.[10]
این مثل میان یونانیان قدیم رواج داشت که «زن حیوانی بلند مو و کوتاه فکر است».[11]
در یکی از شهر‌های یونان به نام اسپارت اگر زنی پسر به دنیا نمی‌آورد، او را به مرگ محکوم می‌کردند.
در نظر رومیان، زن نماد شیطان و انواع ارواح شیطانی بود. بر همین اساس از خندیدن و سخن گفتن او جلوگیری می‌کردند و بیشتر اوقات دهانشان را جز در موقع خوردن می‌بستند. زنان رومی در حقیقت انسان به شمار نمی‌آمدند، بلکه جزو اشیا بودند و پس از مرگ مردان، مانند اشیا به ارث برده می‌شدند.[12]
سومریان حق داشتند زن خود را بفروشند یا در برابر وام خود، او را به طلب‌کار بدهند.
در تمدن هند، در «قانون‌نامه مانو»، از زنان‌این‌گونه یاد می‌شود: «سرچشمه ننگ، زن است: سرچشمه ستیز، زن است. سر چشمه وجود زیرین، زن است. پس باید از زن پرهیز کرد.» بر اساس همین قانون، زن در تمام عمر باید تحت سرپرستی کسی باشد؛ اول پدر، بعد همسر، بعد پسر و... .[13]
در‌ آیین هندو زن را پس از مرگ همسر، فدای او می‌کردند و کنار جسد شوهرش می‌سوزاندند و‌این سنت را «ستی» می‌نامیدند.[14]
در آیین بودایی که از ادیان هندی است، زن چنین توصیف شده است: «زن چون تمساح و نهنگ مخوف و خون‌آشامی است که در رود زندگی منتظر می‌نشیند تا شناوری را شکار خود کند.» در آیین برهمنی نیز زن در بسیاری از امور هم‌مرتبه پاریاهاست که به کلی از جامعه رانده شده و افرادی ناپاک و محروم از حقوق انسانی بودند.[15]
در تمدن چین، دختران مثل باری، بر دوش خانواده سنگینی می‌کردند و والدین منتظر بودند تا زود‌تر دختران بزرگ شوند و به خانه همسر بروند. در روزگار سختی‌ها اگر نوزاد دختری بر دختران خانواده افزوده می‌شد، امکان داشت نوزاد بی‌گناه را رها کنند تا در سرمای شب بمیرد یا خوراک حیوان‌ها شود. همچنین زنان متعه در عمل، با برده فرقی نداشتند و زن اصلی هم چیزی جز مسئول کارخانه تولید نسل نبود و مقام او به تعداد فرزندانش بستگی داشت.[16] زن آن‌قدر بی‌ارزش بود که وقتی دختری متولد می‌شد، نزدیکان خویشاوندان با تأسف فراوان به والدینش تسلیت می‌گفتند.[17]
چینی‌ها، خدا را آفریننده پسر و شیطان را آفریننده دختر می‌دانستند. از‌این‌رو، در نظر آنها پسر برکت و دختر لعنت بود. به همین دلیل، سعی می‌کردند دختر را زودتر شوهر دهند. وقتی دختری به دنیا می‌آمد، به نوکر دستور می‌دادند آن‌قدر نوزاد را در آب نگه دارد تا خفه شود. آنها دختران را می‌فروختند و اگر به فروش نمی‌رفتند، در دریا غرق می‌کردند.
در سرتاسر آفریقا، خرید و فروش زن رایج بود و زن به اندازه‌ای بی‌ارزش بود که با دادن حداکثر چهار گاو و حداقل 2 مرغ او را می‌خریدند. در هنگام مریضی زن، برای درمانش تلاشی نمی‌کردند و در زمان قحطی، قربانی‌اش می‌کردند.[18] زنان آفریقایی حتی تا قرن نوزدهم میلادی مانند بردگان و ابزار کشاورزی خرید و فروش می‌شدند و‌این امر در کشورهایی مثل انگلیس، چین و ژاپن نیز رواج داشت. در جزیره فیجی زنان را خرید و فروش می‌کردند و معمولاً ارزش آنها به اندازه تفنگ بود. فینیقی‌ها بتی به نام «مولوح »را اله نور می‌دانستند و بت «عشتر» را همسر او و برای تقرب به عشتر، زن‌هایشان را قربانی می‌کردند و برای تقرب به به مولوح، فرزندان را.[19]
در استرالیا زن حکم حیوانی اهلی را داشت که فقط برای شهوت‌رانی و تولید نسل به کار می‌رفت. از‌این‌رو، در دوران قحطی او را می‌کشتند تا گوشتش را بخورند. زن در نظر آنها چنان بی‌ارزش بود که در هنگام مریضی، گاه او را خفه می‌کردند.[20]
ارزش زن در تمدن ‌ایران باستان نیز با تمدن‌ها دیگر تفاوتی نداشت. به ویژه در دوران ساسانی که زن نه انسان، بلکه شی به شمار می‌آمد. زن در‌این دوران به اندازه‌ای کم‌ارزش بود که حتی در اندیشه و سخن و رفتارش از خود اراده‌ای نداشت و روزانه سه بار باید از همسر خود می‌پرسید که چه بگوید؟ چه بیندیشد و چه بکند؟! زن در‌این دوران، مانند کالایی معامله می‌شد و مرد‌ها زن اصلی خود را به طور موقت به همسری مردی دیگر درمی‌آوردند که ازدواج با زن عاریتی نام داشت. در‌این کار رضایت زن شرط نبود.[21]
در عصر جاهلیت عرب نیز، زنان مانند سایر ملل، محروم و تحت ستم بودند. زن جایگاه انسانی و اجتماعی نداشت و حیاتش موجب ننگ و عار بود. یکی از فاجعه‌آمیز‌ترین پدیده‌های‌این عصر «وئاد» یا زنده به‌گور کردن دختران بود که رواج بسیار زیادی داشت.

[1]. فتحیه فتاحی‌زاده، زن در تاریخ و اندیشه اسلامی، قم، بوستان کتاب‏، ص 38.
[2]. علی ربانی خلخالی، زن از دیدگاه اسلام، قم،‌انتشارات قرآن، ص 29.
[3]. زن در تاریخ و اندیشه اسلامی، ص 39.
[4]. ویل دورانت، لذات فلسفه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 148.
[5]. محمدرضا زیبایی‌نژاد و محمد تقی سبحانی، در آمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، ص 54.
[6]. زن از دیدگاه اسلام، ص 29.
[7]. زن در تاریخ و اندیشه اسلامی، ص 41.
[8]. تفسیر نمونه، ج 3، ص 222.
[9]. همان، صص 26 و 192.
[10]. درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، ص 53.
[11]. زن در تاریخ و اندیشه اسلامی، قم، بوستان کتاب، ص 23.
[12]. زن از دیدگاه اسلام، ص 23.
[13]. زن در تاریخ و اندیشه اسلامی، صص 27 و 29.
[14]. زن از دیدگاه اسلام، ص 25.
[15]. یحیی نوری، جاهلیت و اسلام، ص 108.
[16]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 1، صص 854 و 858.
[17]. یحیی نوری، جاهلیت در اسلام، ص 159.
[18]. زن از دیدگاه اسلام، انتشارات قرآن، قم، صص 25 و 33.
[19]. زن در تاریخ و اندیشه اسلامی ،صص 34 ، 37 ، 46.
[20]. زن از دیدگاه اسلام، انتشارات قرآن، قم، صص 25 و 33.
[21]. زن در تاریخ و اندیشه اسلامی، صص 34، 37 و 46
.


زن از این متأثر نمیشود که به او توجه کنید، بلکه تأثر او از این است که به او توجه کنید و بعد از او دور شوید   (تواین)
با زنان همانطور که با کودکان سر و کار دارید رفتار کنید  ولی همانطور که با ملکه صحبت میکنید با او
سخن بگویید   (وایلد)
کار زن افراط و تفریط است، اگه دوست بدارد از شدت محبت بی زار میشود و وای به حال زمانی که دشمنی پیدا کند  (
ولتر)

از دستپخت زن تعریف کن تا در کنار اجاق خود را قربانی کند   ( دیل کارنگی)
ازدواج کار خوبی است، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید   (
سامبرست)
زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد   (
ویکتور هوگو)
بوسه مرد علامت عشق و بوسه زن علامت تسلیم اوست   (
بال زاگ)
در میان جانوران سه جانور هستند که اکثر اوقات خود را صرف آرایش میکنند گربه-مگس و زن  (
شارل بوآیه)
در زندگی یک مرد دو روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد   (ویکتور هوگو)
نگهبان زن زشتی اوست   (مثل عربی)
هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترغیب کنید   (
برنارد شاو)
راز از هر نوعی بر قلب
زنان فشاری غیر قابل تحمل می آورد   (پوشکین)
مردها آنچه را که می شنوند از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می سازند، اما زنان از دوگوش وارد و از دهان خارج می کنند   (برنارد شاو)
زن با نگاه خود آتش می افروزد و بیهوده می کوشد تا با اشک خود آنرا خاموش کند   (برنارد شاو)
گرانقیمتترین انگشتری های
جهان، انگشتری نامزدی است، چون مرد پس از خرید آن تا آخر عمر قسط میدهد   (چگورا)
در برخورد با تازه عروس  مردها به صورتش نگاه میکنند و خانمها به لباسش   (دیکنز)
زنها فقط دوروز می توانند مردها را خوشبخت کنند، روز عروسی و روز مرگ   (برنارد شاو)
بهترین سفارش نامه زن، زیبایی اوست که در همانجا قابل قبول است   (ارسطو)
زن، وقتی از یک حقیقت دفاع می کند منطقش بسیار ضعیف و قدرت اثباتش بی تأثیر است . ولی اگر همین زن بخواهد از یک دروغ دفاع کند آن وقت کسی را تاب مقاومت در برابر او نیست  (گالیله)
شوهری که بیش ازحد به پاکدامنی زن خود می بالد، احمقی است که بیش ازحد خود را فریب می دهد   (لاروشنوکو)
زن، شیطانی است کامل تر و شیطان تر   (ویکتور هوگو)
اشک، نیرومندترین ماده سیال روی زمین است   (داوینچی)
اگر زنی عصبانی شد، یقین کنید که یک کار انجام نشده دارد و چاره اش در این است که به عصبانیت تظاهر کند   (دیکنز)
برای زن فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد و او این است که حس کند کسی اورا دوست ندارد   (اعرابی)
اگر تله به دنبال موش برود، زن نجیب هم دنبال مرد   (ضرب المثل سوئدی)
مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت   (برنارد شاو)
چنین است طبیعت زن: دوستت ندارد تا دوستش داری و چو دوستش نداری دوستت دارد. (میگوئل بوفلر(
شاهراه موفقیت پر است از زنهایی که شوهران خویش را به پیش میبرند. (توماس دوار)
زنها هرگز نمیگویند ترا دوست دارم ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری بدان که درون آنها جای گرفته (ای. رو شفوکو)

و در آخر
ممکن است که از امواج دریا نجات یابید، ولی از دست زنها خیر


درد من کشته ی شمشیر بلا میداند# سوز من سوخته ی داغ جفا میداند

مسکنم ساکن صحرای فنا میداند# همه کس حال من بی سر و پا میداند

پاکبازم، همه کس طور مرا میداند# عاشقی همچو منت نیست، خدا میداند

                 چاره ی من کن و مگذار که بیچاره شوم

                  سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم

 

از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت# چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت# گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت

نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت# نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت

                            از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم

                         لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم

 

چند در کوی تو باخاک برابر باشم؟# چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟

چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟ # از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم؟

میروم تا بسجود بت دیگر باشم# باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم

                خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی؟

                 طاقتم نیست از این بیش، تحمل تا کی؟

 

سبزه ی دامن نسرین تورا بنده شوم# ابتدای خط مشکین تورا بنده شوم

چین بر ابرو زدن و کین تورا بنده شوم #گره ابروی پر چین تورا بنده شوم

حرف نا گفتن و تمکین تورا بنده شوم# طرز محبوبی و آیین تورا بنده شوم

                         الله، الله، ز که این قاعده آموخته ای؟

                       کیست استاد تو، اینها ز که آموخته ای؟

 

اینهمه جور که من از پی هم میبینم# زود خود را به سر کوی عدم میبینم

دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم # همه کس خرم و من درد و الم میبینم

لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم#هستم و آزرده و بسیار ستم میبینم

                  خرده بر حرف درشت من آزرده نگیر

                  حرف آزرده درشتانه بود، خرده مگیر

 

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم# از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم

پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم# همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم

دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم# خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم

                   خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی، سهل است

                  سوی تو گوشه ی چشمی ز تو گاهی سهل است


ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا# خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا# التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا# با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟

                       فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود

                      جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود

 

همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟# همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟# زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان با شی# یاد حیرانی ما آری و حیران باشی

                        ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟

                        به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟

 

شب به کاشانه ی اغیار نمیباید بود# غیر را شمع شب تار نمیباید بود

همه جا با همه کس یار نمیباید بود# یار اغیار دل آزار نمیباید بود

تشنه ی خون من زار نمیباید بود# تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود

                 من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست

               موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست

 

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد# جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد#هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد

این ستمها دگری با من بیمار نکرد# هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

                  گر ز آزردن من هست غرض مردن من

                   مردم، آزار مکش از پی آزردن من

 

جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است# بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به روی تو گشادن غلط است# روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است# جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

                             تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد

                          چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

 

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست# عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست# خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست #چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست

                        شرح درماندگی خود به که تقریر کنم؟

                     عاجزم، چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟

 

نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است / گل این باغ بسی، سرو روان بسیار است

جان من، همچو تو غارتگر جان بسیار است #ترک زرین کمر موی میان بسیار است

بالب همچوشکر،تنگ دهان بسیاراست# نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است

                          دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند

                            قصد آزردن یاران موافق نکند

 

مدتی شد که در آزارم و میدانی تو# به کمند تو گرفتارم و میدانی تو

از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو# داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو

خون دل از مژه میبارم و میدانی تو#از برای تو چنین زارم و میدانی تو

                        از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز

                    از تو شرمنده ی یک حرف نبودم هرگز

 

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت# دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت

گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت# نکنم بار دگر یاد قد دلجویت

دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت #سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت

            بشنو این پند و مکن قصد دل آزرده ی خویش

            ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش

 

چند صبح آیم و از خاک درت شام روم؟# از سر کوی تو خود کام به ناکام روم؟

صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم؟# از پی ات آیم و با من نشوی رام روم؟

دور دور از تو من تیره سر انجام روم# نبود زهره که همراه تو یک گام روم

                         کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد؟

                        جان من، این روشی نیست که نیکو باشد

 

از چه با من نشوی رام، چه میپرهیزی؟# یار شو با من بیمار، چه میپرهیزی؟

چیست مانع ز من زار، چه میپرهیزی؟ # بگشا لعل شکربار، چه میپرهیزی؟

حرف زن ای بت خونخوار، چه میپرهیزی؟# نه حدیثی کنی اظهار، چه میپرهیزی؟

                             که تورا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟

                           چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف مزن؟


ما را دو روزه دوری دیدار میکُشد

زهریست این که اندک و بسیار میکُشد

 عمرت دراز باد که ما را فراق تو

خوش میبرد به زاری و خوش زار میکُشد

 مجروح را جراحت و بیمار را مرض

عشاق را مفارقت یار میکُشد 

 آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد

اول جفا کشان وفادار میکُشد

 وحشی چنین کُشنده بلایی که هجر اوست

ما را هزار بار، نه یک بار، میکُشد


ما چون زدری پای کشیدیم، کشیدیم

امید زهر کس که بریدیم، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم

کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است

انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گو میوه یک باغ نچیدی نچیدیم

سر تا بقدم تیغ دعائیم  و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها

آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

####################

چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم

رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم

بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم

چو میدیدم که از حد میبرد جور و جفا رفتم

دلم گر آید از کویش برون آگه کنید او را

که گر خواهد مرا من جانب شهر وفا رفتم

شدم سویش  بتکلیف کسان اما پیشمانم

نمی‌بایست رفتن سوی او دیگر چرارفتم

زمن عشقی بگو دیوانگان عشق را وحشی

که من زنجیر کردم پاره در درالشفا رفتم


مخالفان، به شیعه، رافضی می گویند، به این معنی که روش ‍ سایر مسلمانان را ترک کرده اند. روزی شخصی به امام صادق (ع) عرض کرد: امروز عمار دهنی(که از شیعیان بود) در نزد ابولیلی قاضی کوفه، به موردی گواهی داد، قاضی به او گفت : برخیز برو، گواهی تو قبول نیست ، ما تو را می شناسیم تو رافضی هستی. عمار سخت ناراحت شد و به گریه افتاد بطوری که شانه هایش تکان می خورد. ابولیلی به او گفت: تو از علماء و حدیث شناسان هستی ، و اگر از این نسبت (رافضی) ناراحت می باشی، از این مرام بیزاری بجوی در این صورت، در صف برادران ما خواهی شد!. عمار دهنی در پاسخ گفت: سوگند به خدا گریه ام به این خاطر نیست که تو می پنداری، بلکه گریه ام برای تو و برای خودم می باشد. اما گریه ام برای خودم از این رو است که مرا به مقام ارجمندی نسبت دادی که شایسته آن نیستم ، تو گمان بردی که من رافضی هستم ، وای بر تو، امام صادق (ع) به من خبر داد: نخستین کسانی که رافضی معرفی شدند، ساحران زمان موسی (ع) بودند که پس از دیدن معجزه موسی (ع) به او ایمان آوردند و اطاعت فرعون و فرعونیان را ترک (رفض) نمودند، بنابراین رافضی هر گونه کسی است که آنچه را خداوند ناپسند می داند ترک کند، و به هر چه امر کند، انجام دهد، چه کسی است که امروز چنین مقام والائی را داشته باشد، گریه ام از این رواست که خداوند به قلبم آگاه است و من چنین اسم شریفی را برای خود قبول کرده ام ، آنگاه مرا سرزنش کند که هان ای عمار: آیا تو ترک کننده امور باطل ، و بجا آورنده طاعتها هستی، چنانکه قاضی به تو گفت، در این صورت، اگر مسامحه کنم از درجاتم کاسته گردد و مستوجب عذاب شدید شوم ، مگر اینکه اولیاء من مرا شفاعت کنند. اما گریه ام برای تو از این رو است که با این نسبت و لقب بزرگ برای من ، دروغ بزرگ گفته ای ، و دلم به حالت می سوزد که بخاطر این دروغ سزاوار عذاب سخت الهی شوی ، چرا شریفترین نامها را به پست ترین انسانها، نسبت داده ای.

نردبان خلق این ما ومن است

عاقبت زین نردبان افتادن است

هرکه بالاتر رود احمقتر است

استخوان او بتر خواهد شکست

منبع: داستان دوستان، محمد محمدی اشتهاردی


در لغت نامه دهخدا مى‏نویسد: گشتاسب بفرمود تا کبیسه کردند و فروردین آن روز آفتاب به اول سرطان گرفت (تیرماه) و جشن کرد و گفت: اینروز را نگاه دارید و نوروز کنید که سرطان طالع عمل است و بعضى گفته‏اند اول کسى که رسم عیدى به نوروز و مهرگان داد فریدون بود. و در بعض تقاویم معمولى خودم دیدم که روز پنجم تیرماه مصادف فروردین فرس و نوروز عامه معرفى مى‏کند و نوروز خاصه شش روز بعد از عامه است که خاص درباریان بوده‏است.

تنبیه: سال فرس قدیم دوازده ماه و هر روزى رااسمى بود و هر وقت اول سال بود متوجه باش همین جمله راکه در تقویم نقل کردم و نیز جمله دیگر که خواهد آمد دلالت دارد.

تنبیه دیگر: بیرونى در کتاب سابق الذکر راجع به کبائس مى‏نویسد: از زمان زرتشت کبیسه ایرانى 120 سال یکماه بود. به عمل مذهبى که یاد مى‏کند؛ کبیسه اول دو فروردین و دوم دو اردیبهشت و تا آبان ماه این جریان داشت، سپس به عهده تعویق ماند. برگشتیم به منقولات دهخدا و دکتر معین که همه آنها را مرحوم علامه مجلسى در 14 بحار به نام سماء و العالم با مزایاى بسیار نقل مى‏کند در دوره ساسانیان (که هنگام ظهور اسلام بود). موسم این جشن باگردش سال تغییر مى‏گردد و در آغاز فروردین هر سال نبود (او سال را مانند حال حاضر از اعتدال ربیعى شروع کرده و نام آن را به اسم فروردین یاد مى‏کند. مانند طبرى و ابن اثیر که خواهد آمد)، بلکه مانند عید فطر واضحى در گردش بود. مبدأ جلوس یزدگرد واپسین ساسانى که روز نوروز است (و همه ساسانیان روز نوروز تاجگذارى مى‏کردند). مصادف شانزدهم حزیران تقریباً اوائل تابستان بود، پس از آن هر چهار سال یک روز این جشن عقب‏تر ماند به واسطه عدم اجرای عمل کبیسه و در حدود 392 هجرى قمرى جشن به اول حمل رسید و در 467 نوروز به بیست و سوم برج حوت افتاد. 17 روز مانده به پایان زمستان (یابه نقل دیگر در 471 بود و 19 روز از زمستان باقى بود) رودکى درباره نوروز گوید:

(سپر به معنى گل همیشه بهار است. به قول بعضى اهل ادب) در این وقت به دستور جلال الدین ملکشاه سلجوقى علماء بخوم که از آن جمله حکیم عمر خیام است سال را اول بهار مقارن تحویل آفتاب به برج حمل قرار داد و به نوروز جلالى مشهور شد تاریخ طبرى گوید: متوکل، نوروز را 28 اردى و هشت ماه قرار داد مطابق 17 حزیر ان و رسم آب پاشى به یکدیگر و آتش افروختن که سنت باستان بود منع کرد.دوم آنکه در زمان اردشیر هم به گمان شاعر نوروز ثابت بوده در 28 اردى و هشت و در کامل ابن اثیر هم همینطور است باتبدیل لفظ به اردیبهشت مطابق 11 ربیع الاول 245


استاد محمد تقى مصباح در حاشیه بر «بحارالأنوار»، نگاشته است:

در باب نوروز، دو دسته روایت مختلف روایت شده است. یکى را معلّى از امام صادق(ع) آورده و بر عظمت و ارزش نوروز دلالت دارد و دیگرى حدیث امام کاظم(ع) است که آن را از سنّت هاى پارسیان دانسته که اسلام، آن را از میان برداشته است.

باید دانست که هیچ یک از آنها صحیح نیست و از اعتبار برخوردار نمى باشد تا بتوان بر پایه آن، حکم شرعى را اثبات کرد. گذشته از آن که روایت معلّى، ایرادهاى دیگرى دارد، از جهت تطبیق نوروز بر مناسبت هاى ماه هاى عربى. نامه مفید، ش‏9، ص‏218.

آن گاه مى نویسد:

ظاهر روایت منصور، حرمت بزرگداشت نوروز است؛ چرا که این کار، بزرگداشت شعائر کفار و زنده داشتن سنّت هایى است که اسلام، آنها را میرانده است. این روایت گرچه واجد شرایط حجّیت نیست اما مطلب کلى اى که در آن آمده (یعنى حرمت بزرگداشت شعائر کفار)، با ادلّه عامه به اثبات رسیده است و این که نوروز از آن آداب و رسوم است، به وجدانْ اثبات مى شود.

و اما فتواى فقیهان، مبنى بر استحباب غسل و روزه در نوروز، مبتنى بر قاعده تسامح در ادلّه سنن است؛ ولى این جا محل اجراى آن قاعده نیست؛ زیرا قاعده تسامح در ادلّه سنن، از مواردى که احتمال حرمت تشریعى دارند، انصراف دارد. بحارالأنوار، ج‏56، ص‏100(پاورقى)

جناب آقاى سید جواد مدرّسى در مقاله اى در مجلّه «نور علم» مى نویسد: با وجود تضارب روایات و عدم توجه قدما و کدورت متن و عدم صحت سند، فتواى به مشروعیت نوروز، و تعیین روز آن، مشکل است. راهى که باقى مى ماند، تمسک به ادلّه «تسامح در ادله سنن» است؛ و لکن تعیین روز، گفتار بعض فقهاست نه مضمون روایت؛ و ادله مذکور، شامل کلام فقها نمى شود.

از جهت دیگر، عید نوروز از شعائر مجوسى و محتمل الحرمه است و ادله تسامح در سنن چنان که بعضى گفته اند از چنین موردى منصرف است. بحارالأنوار، ج‏56، ص‏100

آقاى رسول جعفریان نیز در این باره گفته است: این بود آنچه در منابع شیعه قرن ششم درباره نوروزْ نقل شده است. در این باره، مهم، همان روایت معلّى بن خنیس است و جز آن، چیزى درباره تایید نوروز به چشم نمى خورد. منشأ آنچه در آثار بعدى درباره استحباب غسل روز نوروز و نماز و دعاى مربوطه آمده، همین نص است و بس. البته مطالب دیگرى نیز افزوده شده که منشأ آنها را اشاره خواهیم کرد. نور علم، ش‏20، ص‏115

و در جاى دیگر گفته است:

و مشکل این دو حدیث (منظور، دو حدیثى است که ابن فهد حلّى در تأیید نوروز از معلّى نقل کرده است)، آن است که در منابع کهن شیعه نیامده است. افزون بر آن، روایات مزبور که در اصل باید یکى باشد، حاوى دو نوع آگاهى درباره روز نوروز است که این، خود، منشأ شبهه درباره آن شده و احتمال جعل آن را تقویت مى کند. افزون بر آن، دانسته است که، ابن غضایرى گفته: «غالیان روایاتى را به معلّى بن خنیس نسبت داده اند و نمى توان بر اخبار وى اعتماد کرد». در این صورت، این روایت که بى گرایش غالیانه یا نگرش افراطى همه نیست ، از همان دسته مجعولاتى مى باشد که غالیان به معلّى نسبت داده اند. باید این دو نکته را نیز یادآورى کرد که گفته شده قرامطه (گرایشى وابسته به مذهب افراطى اسماعیلیه) دو روز را در سال که نوروز و مهرگان بوده روزه مى گرفته اند. بلافاصله باید تأکید کنیم که مجوسیان، نه تنها نوروز را روزه نمى گرفته اند، بلکه به نقل بیرونى اساساً «مجوس را روزه‏اى نیست و هر کس از ایشان روزه بگیرد، گنه کرده است».

 نامه مفید، ش‏9، ص‏206

روایت هاى موافق، ضعف ها و کاستى هایى دارد:

1. ضعف سند،

2. تناقض و تهافت در روایت هاى معلّى،

3. ذکر نشدن روایت هاى معلّى در مصادر کهن،

4. عدم تطبیق وقایع ذکر شده در روایت ها با واقعیت هاى تاریخى،

5. معلوم نبودن نوروز ایرانى،

6. ترویج شعائر مجوس.

مخالفان، بر پایه این ایرادها، روایات موافق را بى اعتبار مى دانند و به هیچ رو گرامیداشت نوروز را روا نمى انگارند. اینان بر این باورند که آداب و سنن ذکر شده در این روایت ها قابل اخذ و عمل نیست و نمى توان با قاعده «تسامح در ادلّه سنن» از ضعف و سستى اینها چشم پوشید؛ چرا که با محذور بزرگى چون ترویج شعائر مجوسى روبه رور هستیم. در این جا پاره‏اى از این دیدگاه ها را مى آوریم:

آقا رضى قزوینى (در رساله اى که در سال 1062قمرى نگاشته)، شاید نخستین کسى باشد که به تفصیل، نوروز را نقد کرد. وى به طور عمده منکر تطبیق نوروز رایج با نوروز یاد شده در روایات است و از این طریق بر روایت هاى مؤید، خرده مى گیرد و پس از نقل روایت معلّى مى نویسد:

با توجه به استحباب اعمال مذکوره در نوروز و این که این اعمال، موقته است و در امثال این عبادات، اگر التزام وقت خاص نشود و در اوقات دیگر به عمل آید، بدعت مى باشد، بنابراین، تعبد به این عمل [را ] مکلّفى تواند که لااقل ظن به تعیین وقت مذکور تحصیل کرده باشد. تحصیل این ظن، لامحاله از امارات شرعیه و عرفیه تواند بود و چون در عرف به اعتبار اختلاف اصطلاحات حالیه نوروز متعدد است چنان که بعضى از آن، بعد از این مذکور مى گردد و اشهریت بعضى به بعضى ازمنه اماره نمى شود و در ظاهر قرآنْ چیزى در این باب نیست، اماره آن از روایات و اخبارْ تتبّع باید نمود. بلوغ الارب، ج‏1، ص‏364

محمد اسماعیل خواجویى (م‏1173ق) تناقض هاى روایت هاى معلّى را دلیل ناتمام بودن آن مى داند و مى نویسد:

فقیر بى بضاعت گوید: به حسب ظاهرى میان این حدیث و حدیث سابق تناقض است؛ چه، در حدیث سابق مذکور است که پیغمبر(ص) در روز نوروز، امیرالمؤمنین(ع) را به دوش مبارک برداشته تا بتان قریش را از فوق کعبه به زیر انداخته، شکست و فانى ساخت، و این، بلاشبهه در سال فتح مکه معظمه بود، چنان که اخبار بسیار از طرق خاصه و عامه دلالت بر این دارد و فتح مکه معظمه در ماه مبارک رمضان سال هشتم هجرت واقع شد، چنان که شیخ مفید و نیز طبرسى و این شهرآشوب و دیگرانى روایت کرده اند، و احادیث معتبره بر این دلالت کرده است، و اکثر برآن اند که در روز سیزدهم ماه بوده، و بعضى بیستم هم گفته اند، و حرکت حضرت از مدینه در روز جمعه دوم ماه مبارک رمضان، بعد از نماز عصر بوده، و روز غدیر خم در سال دهم هجرت در حجة الوداع در روز هجدهم ذى الحجة الحرام بود. پس چگونه تواند بود که هر دو در روز، نوروز باشد؟ چه، نوروز، از قرار حساب گذشته، بعد از شش هفت سال از فتح مکه معظمه، بلکه بیشتر، به ذى الحجة خواهد رسید، نه بعد از یک سال، چنان که مقتضاى این دو حدیث است. نامه مفید، ش‏9، ص‏215.

وى ادامه مى دهد:

و چون هر دو به یک طریق از معلّى منقول است، پس ترجیح احدهما بر دیگرى من حیث السند متصور نیست، و بنابراین، مضمون هیچ یک حجت نخواهد بود، و بر آن، اعتماد نشاید کرد، و به او استدلال نتوان نمود؛ چه، تناقض در کلام معصومین(ع) غیر واقع است. پس، از این جا فهمیده مى شود که این دو حدیث، کلاهما او احدهما از معصوم تلقى نگردیده، و چون از او نباشد، حجیت را نشاید و سند شرعى نتواند بود. همان، ص‏218.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
جهت ارتباط با ما بر روی تصویر ذیل کیلک فرمائید

خا د م


لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها
روز جهانی بدون دروغ ،یعنی میشود ؟ I Love You I miss you I kiss you روز جهانی ورود ادیان به دین تشیع بخاری در جای جای صحیح خود، از خشم حضرت زهرا سلام الله علیها نسبت به ابی بکر سخن می‏گوید. در کتاب خمس می‏گوید: فغضبتْ فاطمةُ بنتُ رسول‏ اللَّه فهجرتْ أبابکر فلم تزل مهاجرتُه حتی تُوفِّیَتْ. یعنی: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر ابی‏ بکر خشمگین شد و او را ترک گفت و این متارکه تا روزی که درگذشت ادامه داشت. (صحیح البخاری، باب فرض الخمس، 4/ 78) 1 ـ نماز. 2 ـ روزه. 3 ـ خمس. 4 ـ زکات. 5 ـ حج. 6 ـ جهاد. 7 ـ امر به معروف. 8 ـ نهى از منکر. 9 ـ تولى. 10 ـ تبرى. امام صادق صلوات الله علیه میفرمایند : ....خداوند تبارک و تعالی موجودی نجس تر از سگ نیافریده است و دشمن ما خانواده ، از سگ نیز نجس تر است (وسائل الشیعه جلد ۱صفحه ۱۵۹ باب۱۱ حدیث۵)
حسین آرین فر