بالقصر وألفه بدل من واو(1) (ومورده) أی محل وروده (المتجانسان إذا قدر بالکیل، أو الوزن وزاد أحدهما) عن الآخر قدرا ولو بکونه مؤجلا(2).
(1) لانه ماخوذ من ربا یربو، هو ارتفاع الشئ عما کان علیه. (2) ای ولو کانت الزیادة فی احدهما زیادة معنویة ککون احدهما معجلا، والاخر مؤجلا مع اتحاد المقداین.
وتحریمه مؤکد، وهو من أعظم الکبائر، (والدرهم منه أعظم) وزرا(1) (من سبعین زنیة) بفتح أوله وکسره کلها بذات محرم، رواه هشام بن سالم عن الصادق علیه السلام(2). (وضابط الجنس) هنا: (ما دخل تحت اللفظ الخاص(3) کالتمر والزبیب واللحم، (فالتمر جنس) لجمیع أصنافه، (والزبیب جنس) کذلک(4) (والحنطة والشعیر) هنا (جنس) واحد (فی المشهور) وإن اختلفا لفظا واشتملا على أصناف، لدلالة الاخبار الصحیحة(5) على اتحادهما الخالیة عن المعارض، وفی بعضها أن الشعیر من الحنطة(6) فدعوى اختلافهما نظرا إلى اختلافهما صورة وشکلا ولونا وطعما وإدراکا وحسا واسما غیر مسموع(7). نعم هما فی غیر الربا کالزکاة جنسان(8) إجماعا، (واللحوم تابعة للحیوان) فلحم الضأن والمعز جنس، لشمول الغنم لهما، والبقر والجاموس جنس، والعراب والبخاتی جنس. (ولا ربا فی المعدود) مطلقا على أصح القولین، نعم یکره،
(1) ای إثما. (2) الوسائل ابواب الربا باب - 1 - حدیث - 1 -. (3) ای صدق علیه احد هذه الاسماء اطلاقا عرفیا. (4) ای لجمیع اصنافه. (5) الوسائل ابواب الربا باب - 8 -. (6) الوسائل ابواب الربا باب 8 حدیث 2. (7) (غیر مسموع) خبر لقوله (فدعوى). وذلک لان هذه الدعوى اجتهاد فی مقابل النص الصحیح. (8) حملا على المتفاهم العرفی، مع فقد النص المخصص.
(ولا بین الوالد وولده) فیجوز لکل منهما أخذ الفضل على الاصح، والاجود اختصاص الحکم بالنسبی مع الاب(1)، فلا یتعدى إلیه(2) مع الام، ولا مع الجد ولو للاب(3)، ولا إلى ولد الرضاع، اقتصار بالرخصة على مورد الیقین(4)، مع احتمال التعدی فی الاخیرین(5)، لاطلاق اسم الولد علیهما شرعا، (ولا) بین (الزوج وزوجته) دواما ومتعة على الاظهر(6)، (ولا بین المسلم والحربی، إذا أخذ المسلم الفضل)، وإلا ثبت(7). ولا فرق فی الحربی بین المعاهد وغیره، ولا بین کونه فی دار الحرب والاسلام. (ویثبت بینه) أی بین المسلم، (وبین الذمی) على الاشهر، وقیل: لا یثبت کالحربی، للروایة(8) المخصصة له کما خصصت
(1) ای جواز الربا مخصوص بالولد النسبی مع ابه. فیخرج غیر النسبی کالولد الرضاعی. ویخرج غیر الاب کالام. (2) ای إلى الولد مع الام. (3) ای لا یتعدى جواز الربا إلى ما بین الولد وجده ولو کان الجد جدا من طرف ابیه. (4) ای مورد الرخصة المنصوص علیه فی الروایة وهو (مابین لرجل وولده) کما فی الروایة عن امیر المؤمنین علیه الصلاة والسلام (لیس بین الرجل وولده ربا) الوسائل ابواب الربا باب 7 حدیث 1. (5) ای الولد مع الجد. والولد الرضاعی. (6) لصدق اسم الزوجة على المتمتع بها ایضا. (7) ای ولوعکس الامر بان اخذ الحربی الزیادة ثبت حکم الربا وهی الحرمة. (8) الوسائل ابواب الربا باب 7 حدیث 5.
غیره(1). وموضع الخلاف ما إذا أخذ المسلم الفضل، أما إعطاؤه إیاه(2) فحرام قطعا، (ولا فی القسمة(3) لانها لیست بیعا، ولا معاوضة، بل هی تمییز الحق عن غیره، ومن جعلها بیعا مطلقا(4) أو مع اشتمالها على الرد(5) أثبت فیها الربا. (ولا یضر(6) عقد التبن والزوان) بضم الزاى وکسرها وبالهمز وعدمه (الیسیر(8)) فی أحد العوضین، دون الآخر، أو زیادة عنه، لان ذلک لا یقدح فی اطلاق المثلیة والمساواة قدرا، ولو خرجا عن المعتاد ضرا(9)، ومثلهما یسیر التراب وغیره مما لا ینفک الصنف عنه غالبا کالدردی(10) فی الدبس والزیت.
(1) الوسائل ابواب الربا باب 7 حدیث 2. (2) ای اعطاء المسلم الفضل. (3) ای لا یتحقق الربا فی قسمة الشریکین مالهما المشترک بینهما. فیجوز فضل احد القسمین على الاخر. (4) ای سواء اشتملت على الرد ام لا. (5) کما ااذ انتهت القسمة إلى لؤلؤة فریدة مثلا وهی غیر قابلة للقسمة. فعند ذلک یاخذها احد الشریکین ویدفع إلى صاحبه بدلا عن حصته من مال، او شئ اخر. ویقال لهذه القسمة: انها اشتملت على الرد. (6) فی نسخة (ولا تضر). (7) الزؤان بدلا عن الواو. (8) الیسیر نعت لعقد التبن والزوان. (9) ای ثبت الربا وبطل البیع. (10) وهو مایترسب فی اسفل الزیت ونحوه من الخلیط الدقیق.
الفصل فی الربا و مورده المتجانسان إذا قدّرا بالکیل أو الوزن و زاد أحدهما و الدرهم منه أعظم وزراً من سبعین زنیة کلها بذات محرم و ضابط الجنس ما دخل تحت اللفظ الخاصّ فالتمر جنس والزبیب جنس والحنطة و الشعیر جنس فی المشهور واللحوم تابعة للحیوان ولا ربا فی المعدود و لا بین الوالد و ولده ولا بین الزوج و زوجتة و لا بین المسلم و الحربی، إذا أخذ المسلم الفضل ویثبت بینه و بین الذمّی و لا فی القسمة و لا یضرّ عقد التبن والزوان و یتخلص منه بالضمیمة و یجوز بیع مدّ عجوة و درهم بمدّین أو درهمین ، و بمدّین و درهمین، و أمداد و دراهم . و یصرف کلٌّ إلی مخالفة و بأن یبیعه بالمماثل و یهبه الزائد من غیر شرط أو یقرض کلّ منهما صاحبه و یتبارءا و لا یجوز بیع الرطب بالتمر و کذا کلّ ما ینقص مع الجفاف و مع اختلاف الجنس یجوز التفاضل نقداً و نسیئة و لا عبرة بالأجزاء المائیّة فی الخبز و الخلّ و الدقیق إلاّ أن یظهر ذلک للحسّ ظهوراً بیّنا و لا یباع اللحم بالحیوان مع التماثل و یجوز مع الإختلاف.
امام خمینی (قّس سرّه): اساسا ربا دوگونه است;رباى معاملى (مبادله جنس به جنس با فزونى در یکطرف). و رباى قرضى (قرض همراه با سود). آنچه موردتشدید تحریم شارع قرار گرفته، همان رباى قرضى است کههیچگونه علاجبردار نیست و روایات علاجیه ناظر به ایننوع ربا نیست مگر یک روایت که درباره آن سخن خواهیمگفت. ولى رباى معاملى که از نظر شارع ربا شمرده شد، درواقع و از نظر عرف و عقلا، اساسا ربایى وجود ندارد زیرا درمبادله یک کیلو برنج از جنس مرغوب با دو کیلو برنج ازجنس نامرغوب که از لحاظ یمتبازار این دو کیلو برابرقیمت آن یک کیلو است، تفاضلى در کار نیست ولى شارعمقدس به لحاظ مبادله مثل به مثل در جنس، آن را - درصورت زیاده در یک طرف - اعتبارا ربا دانسته و چون امرىمتداول و معمولى بوده و بویژه در محیطهاى روستایى،کارى است متعارف، براى تخلص از صورت ربا، دستورضمیمه داده است. لذا این گونه راههاى تخلص از ربا، درمورد رباى معاملى، در واقع تغییرى است که در «صورتعمل» انجام گرفته، و مورد تحریم هم همان صورت بوده نهحقیقت امر.امام مىفرماید: «لعل سر تحریمالشارعالمقدس المبادلة فیها(فىالرباالمعاملیة) الا مثلا بمثل، خارج عن فهمالعقلاء، و انما هو تعبد. فالحیلةفى هذاالقسم لا اشکال فیها» (1) همچنین مىفرماید: و اما رباىقرضى، جایى براى حیله و تخلص از ربا ندارد «فلم یرد فیهاحیلة على ما یاتىالکلام فیه... ضرورة انالحیل لاتخرج الموضوع عنالظلموالفساد و تعطیلالتجارات و غیرها مما هو مذکور فىالکتاب والسنة...». (2) همچنین روایاتى را که صاحب وسائل در باب ششم ابوابصرف (3) براى فرار از ربا آورده، ناظر به نوع رباى معاملىاست. اما روایاتى را که در باب نهم از احکام عقود (4) آوردهو مرتبط به رباى قرضى است، جز یک روایت، بقیهضعیفالسند مىباشند. بعلاوه این که در آن روایات چنینآمده: امام على بن موسىالرضا(ع) فرموده باشد: انجام چنینحیلههایى اشکال ندارد زیرا من با دستور پدرم چنین کردهام. و نیزامام موسى بن جعفر(ع) فرموده باشد: من با دستور پدرم چنینکردهام و امام جعفر بن محمد الصادق(ع) فرموده باشد: پدرم چنینمىکرد و به من دستور داد تا چنین کنم!! (1) کتاب البیع - به قلم امام خمینى ج 2، ص 408. (2) همان، ص 409. (3) وسائل، ج 18، ص 178. (4) همان، ص 54.
ج) بُعد اقتصادى و مالى
بر خلاف دو بُعد سابق، در این بُعد زن و مرد مساوى نیستند; یعنى بازدهى اقتصادى مرد، حتّى در عصر و زمان ما، و حتّى در جوامعى که هیچ دین و مذهبى حاکم نیست و مدّعى مساوات زن و مرد در همه امور هستند، بیش از بازدهى اقتصادى زن است. و این تفاوت بخاطر امور ذیل است و نباید واقعیّتها را با شعار واحساسات انکار کرد:
1ـ زن طبیعتاً بخش مهمّى از زندگى خود را صرف ولادت فرزند و دوران قبل و بعد از آن مى کند، و طبق عرف و عادت در تمام جوامع انسانى مسئول تربیت فرزند است، دوران باردارى و شیردهى و تربیت فرزند، قسمتى از بهترین فرصتهاى زن را در ایّام جوانى مى گیرد. اگر هر زن و مردى لااقل 3فرزند داشته باشند(10) و هر مادرى بخواهد سه دوره باردارى و زایمان و تربیت کودک را طى کند، قسمت مهمّى از نیروى جوانى خود را باید صرف این سه دوره کند، علاوه بر این که هر تولّد قسمت قابل توجّهى از قدرت و توان زن را مى گیرد. این مسأله که جزء طبیعت زن و یک واقعیّت محسوب مى شود، از موانعى است که نمى گذارد زنان همچون مردان در عرصه کارهاى اقتصادى فعّال باشند.
2ـ ساختمان جسمى زن و مرد با هم متفاوت است; ساختمان جسم مرد براى هر کارى، حتّى کارهاى خشن مناسب است، ولى ساختمان وجود زن براى بخشى از کارها آمادگى ندارد، و طبعاً زنان از قسمتى از فعا لّیتهاى اقتصادى بخاطر این مسأله محرومند.
به همین دلیل حضور زنان در عرصه هاى اجتماعى و اقتصادى حتّى در کشورهاى مدّعى تساوى زن و مرد کمتر از مردان است.
3ـ قطع نظر از مسائل بالا، اگر آمارهاى جهانى را بررسى کنیم، در مجموع حتّى در یک شهر، مردان بیشتر تولید کننده ثروت هستند تا زنان، حتّى در جوامعى که مدّعى مساوات هستند.
نتیجه این که زن ومرد در بعد الهى و بعد فرهنگى مساوى هستند، ولى در بعد اقتصادى تفاوت دارند، به همین دلیل در اسلام هزینه زن بر عهده شوهر است.
ونیز درست به همین جهت خلأ اقتصادى ناشى از فقدان یک مرد در خانواده، بیش از خلأ اقتصادى فقدان زن در خانواده است، به همین علت دیه مرد دو برابر دیه زن است.
از مجموعه روایات و کلمات علماى اسلام نتیجه مى گیریم که: دیه زن همیشه و در همه موارد نصف دیه مرد نیست، بلکه محدوده خاصّى دارد; یعنى دیه مرد و زن تا یک سوّم دیه کامل (تقریباً 333 دینار) مساوى است و هیچ تفاوتى تا این مقدار بین زن و مرد نیست. بنابراین اگر کسى به زنى ضربه اى وارد کند که دیه آن کمتر از یک سوّم دیه کامل باشد، بایدمساوى دیه مرد پرداخت شود، ولى اگر به ثلث یا بیشتر از آن برسد، دیه زن نصف دیه مرد خواهد بود.در اینجا توجّه شما را به روایت جالبى که در همین موضوع وارد شده، و این مسأله کاملاً در آن منعکس گردیده، جلب مى کنم
أبان تغلب از امام صادق پرسید مردی انگشتی از انگشتان دست یک زن را قطع نموده دیه آن چقدر است؟
امام فرمود 10شتر ،أبان پرسید اگر دو انگشت را قطع کند؟ امام فرمود 20شتر ،أبان پرسید؟ اگر سه انگشت را قطع کند؟ امام فرمود 30شتر،أبان پرسید؟ پرسید اگرچهار انگشت را قطع کند؟ امام فرمود 20شتر؟ أبان گفت : سبحان الله ! سه انگشت 30شتر ولی چهار انگشت 20 شتر ؟
این سخن در عراق به ما می رسید وما از گویندگان آن تبری می جستیم و می گفتیم : گوینده این سخن شیطان است. امام فرمود:ای ابان ! ساکت باش این حکم رسول خداست همانا زن تاثلث دیه با مرد برابری می کند و وقتی به ثلث رسید دیه زن بر می گرددونصف دیه مرد می گردد ، ای ابان !تو قیاس کردی ودین اگر به قیاس اخذ شود نابود می گردد.
ضمنا ابان ازشاگردان بنام امام صادق وکسی است که امام در مورد او می فرماید :«هذا ناصرنا بقلبه و لسانه ویده.»
لبّ کلام
اوّلا: دیه زنان تا یک سوّم دیه کامل بامردان برابر و مساوى است، و از یک سوّم به بالا نصف مى شود.
ثانیاً: این مطلب ازنظر روایات اسلامى و فقهاء و دانشمندان همه فرقه هاى اسلامى مورد اتّفاق و اجماع است.
ثالثاً: این حکم الهى فلسفه روشنى دارد که به طور خلاصه عبارت است از این که خلأ اقتصادى ناشى از فقدان مرد در خانواده و اجتماع، بیش از خلأ فقدان زنان است، به همین جهت دیه مردان دو برابر دیه زنان است.
رابعاً: معاف بودن زنان از بعضى مناصب اجتماعى دلیل برنقصى در عقل یا ایمان آنها نیست.
خامساً: زنان در بُعد الهى و علمى و امکان قرب الى اللّه و نیز دستیابى به مدارج علمى تفاوتى با مردان ندارد.
النّبی الکریم: إن لله عزّوجل عموداً من یاقوت حمراءَ راسه تحت العرش و أسفله علی ظهر الحوت و فی الدرض السابعه السفلی فإذا قال العبد لا إله إلاّ الله إهتز العرش و تحرّک العمود و تحرک الحوت فیقول الله تبارک و تعالی اٌسکن یا عرش فیقول کیف أسکن و أنت لم تغفر لقائلها فیقول الله تبارک و تعالی اشهدوا سکّان سماواتی أنّی قد غفرت لقائلها (توحید صدوق ص23)
ملا صدرا در(1) چنین مى گوید:( ... نابود باد فلسفه و حکمتى که قواعد و یافته هایش مطابق با کتاب الهى و سنت نبوى نباشد...).فی عنایته تعالی فی خلق ألأرض و ما علیها لینتفع بها ألإنسان... منها تولد الحیوانات المختلفه... بعضها للأکل و بعضها للرکوب والزینة و بعضها للحمل و بعضها للتجمل و الراحة و بعضها للنکاح و بعضها للملابس و البیت و ألأثاث ،ملاهادی سبزواری:اینکه صدرالدین زنان را در عدد حیوانات در آورده است اشاره لطیفی دارد به اینکه زنان به دلیل ضعف عقل و ادراک جزئیات و میل به زیورهای دنیا، حقاً و عدلاً در حکم حیوانات زبان بسته اند. و اغلبشان سیرت چهارپایان دارند ولی به آنان صورت انسان داده اند تا مردان از مصاحبت با آنها متنفر نشوند و در نکاح با آنان رغبت بورزند و به همین دلیل در شرع مطهر مردان را در کثیری از احکام، مثل طلاق و نشوز و... بر زنان چیرگی داده است(2) در پایان لازم است بدانیم که فهمیدن این مطالب مستلزم مطالعه و تحصیل دقیق منطق و دوره کامل اسفار أربعه می باشد
(2) اسفار اربعه جلد 7 فصل13 (1) اسفار، ج 8، ص 303
حال آیا ملاصدرا زنان را از حیوانات می داند؟ چرا چنین نظری دارد؟ چند نکته : فالیتأمل ایها المتأمل جیدا لأجل اینکه ، این توجیهات آیا جالب بود یا نه ؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!
1- ما معتقد به عصمت 14 نور پاک هستیم و هر کسی غیر آنها را (در بعد از رسالت حضرت خاتم ص) غیر معصوم می دانیم. بنابراین این گونه نیست که هر عالمی هر چه گفت، مورد قبول باشد.
2- عده ای در این زمینه ها با منشی کاملا غیر منطقی عمل می کنند. وجود یک خطا و دو خطا در گفتار و نوشتار کسی، به این معنا نیست که آن شخص منحط بوده و هیچ جایی برای استفاده ندارد. فرض کنید با متبحرترین جراح مغز مواجه هستیم و به تخصص او برای درمان مریضی نیاز داریم، از طرفی نیز می دانیم که مثلا او با فحاش است، آیا در این جا حکم می کنیم که این جراح نباید عمل را انجام دهد؟ ملاصدرا فلسفه ای بسیار عظیم ارائه کرده و می توان از مطالب او بهره های فراوان برد. و حتی اگر فرض کنیم که او چنین مطالبی را گفته، نباید دلیلی برای انکار سخنان صحیح او باشد. مگر اینکه کسی قصد هوچی گری داشته باشید، که با این رویه هیچ دانشمند و عالمی، باقی نخواهد ماند. (مگر معصومان)
3- قبل از قضاوت درباره یک بحث علمی بهتر است که با ادبیات آن علم آشنا شویم. در منطق، انسان را به حیوان ناطق تعریف می کنند. و حیوان به معنای موجودی است که جسم و رشد حس دارد، و دارای حرکت ارادی می باشد. این خصیصه ها بین همه حیوانات وجود دارد و انسان نیز از آنها بهره مند هست و با بهره مندی از عقل انسان متمایز از سایر حیوانات می شود. به زبان اهل منطق و فلسفه، جنس انسان، حیوانیت است و فصل او ناطق بودن (عقل) است. بنابراین با درک ادبیات منطقی و فلسفی، باید در معنای حیوان دقت کنیم.
4- کلامی که ملاصدرا بیان کرده، این است:
«و منها تولد الحیوانات المختلفة... بعضها للنکاح وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً»«1» از انواع عنایات الهی تولد حیوانات مختلف است که بعضی از آن ها برای نکاح هستند سپس این آیه شریفه را می نویسد که خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد.[نحل/72]
در این جا چند نکته باید مد نظر قرار بگیرد:
اولا معنایی که از حیوان در بند قبلی ارائه دادیم.
ثانیا در این جا ملاصدرا، در شمردن فایده خلق حیوانات، یکی از فواید آن را نکاح می داند. آیا نکاح امری مرتبط به زن است و به مرد ربطی ندارد؟ اگر بخواهیم از این کلمه توهین به زن ها را استفاده کنیم، چرا معتقد به حیوان نامیدن مردها نشویم؟ همان گونه که مرد با زن نکاح می کند، زن نیز با مرد نکاح می کند و نکاح امری دارای دو طرف است! و خود صدرا نیز به این دو طرفه بودن تصریح می کند.(محبة «الرجال للنساء و محبة النساء للرجال طلبا للنکاح؛«2» محبت مرد برای زن و محبت زن برای مرد برای امر نکاح»
ثالثا ملاصدرا در تائید سخن خود، آیه قرآن را بیان می کند که در آن صریحا هم جنس بودن مرد و زن بیان شده است.
با این حساب آیا نباید بگوییم که منظور صدرا درباره امور جسمی نکاح است که در جسم انسانی از منظر فلسفی، تعبیر حیوان امری کاملا رایج است و هیچ گونه توهینی نیز به همراه ندارد؟
خصوصا با توجه به بعضی عبارت های همین کتاب ملاصدرا که در یک جا می نویسد:
«و اعلم أن العشق أقسام و المحبة متشعبة و المحبوبات کثیرة لا تحصى حسب تکثر الأنواع و الأشخاص. فمن أنواع المحبة محبة النفوس الحیوانیة للنکاح و السفاد لما فیه من حکمة بقاء النسل و حفظ النوع.«3» بدان که عشق اقسامی دارد و محبت چند نوع است. و محبوب ها زیاد هستند که با توجه به تکثر انواع و اشخاص آنها قابل شمارش نیستند. از انواع محبت، محبت نفس های حیوانی در امر نکاح است! و این محبت به خاطر حکمت باقی ماندن نسل انسان است!»
صدرا در قسمت دیگری از کتاب خود این گونه می گوید:
درباره عشق جوانان در مقابل صورت نیکو، نظر حکما مختلف است. بعضی آن را نیک می دانند و بعضی زشت و مذموم! عده ای آن را سرزنش کرده و آن را رذیلت شمرده اند و بدی هایش را شمرده اند و عده ای آن را فضیلت انسانی شمرده اند و مدحش کرده اند و عده ای ماهیت آن را نفهمیده اند و عده ای آن را مرض انسانی دانسته اند!
سپس به بیان نظر خود می پردازد و نفوس دارای قلب لطیف و طبع دقیق و نفس مهربان را خالی از این نوع علاقه نمی داند و سپس می گوید که عده ای طبع سخت و قساوت قلب دارند، از این نوع محبت خالی هستند و به صرف دوستی زنان برای مردان و مردان برای زنان در امر ازدواج اکتفا کرده اند. همچنان که در سایر حیوانات نیز محبت ازدواج وجود دارد و فایده این محبت باقی ماندن نسل است!
«و لکن وجدنا سائر النفوس الغلیظة و القلوب القاسیة و الطبائع الجافیة من الأکراد و الأعراب و الترک و الزنج خالیة عن هذا النوع من المحبة و إنما اقتصر أکثرهم على محبة الرجال للنساء و محبة النساء للرجال طلبا للنکاح و السفاد کما فی طباع سائر الحیوانات المرتکزة فیها حب الازدواج و السفاد و الغرض منها فی الطبیعة إبقاء النسل»«4»
آیا با توجه به این مطلب جایی برای سرزنش ملاصدرا باقی می ماند؟ آیا کسی می تواند منکر شود که انسان به طور غریزی به جنس مقابل کشش دارد، و این میل غریزی او، امری مشترک با سایر حیوانات است و از نظر فلسفی یکسان شمردن آن با امور جسمانی انسانی (حیوانیت) هیچ اشکالی ندارد؟
«1». الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج7، ص: 137. «2». الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج7، 172. «3»الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج7، ص: 164.«4». الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج7، ص: 172